جدول جو
جدول جو

معنی سرخ کمر - جستجوی لغت در جدول جو

سرخ کمر(سُ کَ مَ)
دهی است نزدیک کجور. (ترجمه سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 176)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چرخ کار
تصویر چرخ کار
کسی که با چرخ کار می کند، کسی که با چرخ چاقوتیزکنی کارد و چاقو تیز می کند، آنکه با ماشین تراش، فلزات را تراش می دهد، تراش کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرص کمر
تصویر قرص کمر
در علم زیست شناسی دانه ای پهن و قهوه ای رنگ که از میوۀ درختی در هند گرفته می شد و در طب قدیم گرد آن را با زردۀ تخم مرغ مخلوط می کردند و به صورت حب یا ضماد برای تقویت نیروی جنسی مردان به کار می بردند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرخ دار
تصویر سرخ دار
درختی پرشاخ و برگ، مخروطی با برگ های باریک و دراز، همیشه سبز، چوب سرخ رنگ و بلندی پانزده متر که پوست، برگ و دانۀ آن سمی است و چوبش در صنعت به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
(قُ صِ کَ مَ)
تخم گیاهی است از تیره گیاهان سماقی درشت و دارای مغز نشاسته ای که برای ساختن ضماد به کار میرود. رجوع به گیاه شناسی گل گلاب ص 217 و 218 شود
لغت نامه دهخدا
(سُ سَ)
نام مرغی است که عرب آن را حمره نامند. (از ربنجنی)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
سرخ موی. دارای موی سرخ. آدمی یا چهارپایی که مویش سرخ بود.
- اشتر سرخ موی، اشتری که موی سرخ داشته باشد و این نوع شتر گرانبهاست:
هزار اشتر مادۀ سرخ موی
بنه برنهادند با رنگ و بوی.
فردوسی.
بصد کاروان اشتر سرخ موی
همه هیزم آورد پرخاشجوی.
فردوسی.
ابوجهل گفت هرکه او را بکشد صد شتر سرخ مو و صد مثقال مشک بدو دهم. (قصص الانبیاء ص 218).
سرخ مویانی چو من بی می همه سرمست راه
برهم افتاده چو میگون لعل جانان دیده اند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(سُ کَ)
نام دهی است از دهات استرابادرستاق مازندران. (از ترجمه سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 170 و 76)
لغت نامه دهخدا
(سُ مَ)
نازک بدن است و آن رستنیی باشد که برگش به برگ بستان افروز ماند و ساق آن سرخ و خوش آینده بود. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری) :
چه شک آنجا که آن سرخار شد پست
دمد گر سرخ مرد از خاک پیوست.
امیرخسرو دهلوی (از آنندراج).
سرخک. رجوع به سرخک شود
لغت نامه دهخدا
(سُ مَ)
بمعنی سرخ مرد که رستنیی باشد شبیه بستان افروز. (برهان) (آنندراج). نازک بدن. (جهانگیری). اسم فارسی آذان الغزال است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(یَهْ کَ مَ)
دهی است از دهستان اوچ تپۀ بخش ترکمان شهرستان میانه. دارای 137 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، حبوبات. شغل اهالی زراعت، گله داری و راه آن ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
تراشکار. متخصص تراش دادن فلزات. چرخ گر. استاد صنعت تراشکاری. رجوع به چرخ کاری و چرخ گر و چرخ گری شود
لغت نامه دهخدا
(چَ مِکَ مَ)
میان بند چرمین. کمربند چرمی. تسمۀ چرمین که بر کمر بندند:
سنان اندر آمد به چرم کمر
به ببر بیان بر نبد کارگر.
فردوسی.
رجوع به چرم شود
لغت نامه دهخدا
تخم گیاهی از تیره گیاهان سماقی، درشت و دارای مغز نشاسته که برای ساختن ضماد بکار میرود
فرهنگ لغت هوشیار
درختی است از تیره مخروطیان جزو رده بازدانگان که برگهای سوزنی شکل و طویل دارد و میوه اش مخروطی و از میوه کاج کوچکتر است. این گیاه در نقاط معتدل آسیا از جمله ایران میروید چوب این درخت قرمز و نسبتا محکم است و چون به خوبی صیقل میشود از آن در صنعت استفاده میکنند سیر دار زرنب رجل الجراد
فرهنگ لغت هوشیار
گوسفندی سرخ رنگ با گوش های تیز
فرهنگ گویش مازندرانی
به گاو زردی گویند که کمر آن سفید رنگ باشد، از توابع میان رود بالای نور
فرهنگ گویش مازندرانی
هم سال، هم پایه
فرهنگ گویش مازندرانی
گیلار نام پرنده ای استنوعی مرغابی که به خاطر کاکل سرخ فامش
فرهنگ گویش مازندرانی
ستون فقرات
فرهنگ گویش مازندرانی
گاوی که به رنگ سفید و قهوه ای باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
برگ درخت انجیلو
فرهنگ گویش مازندرانی